جدول جو
جدول جو

معنی خش قول - جستجوی لغت در جدول جو

خش قول
خوش قول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوش قول
تصویر خوش قول
کسی که به قول و وعدۀ خود عمل می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
شاغول، گلولۀ فلزی آویخته به نخ که در بنّایی برای امتحان کردن کجی یا راستی پایه و دیوار به کار می برند، شاهول
فرهنگ فارسی عمید
(خوَشْ /خُشْ قَ / قُو)
خوش عهدی. خوش پیمانی
لغت نامه دهخدا
(خَطْ طِ اَوْ وَ)
حرف اول از حروف که الف باشد، عرش، مکۀ معظمه. (ناظم الاطباء) (برهان قاطع)
لغت نامه دهخدا
چوبی به اندازۀ دو ذرع باشد که کشاورزان بصره با خود دارند و در سر آن آهن سرتیز کنند و بدان ریسمانی بندند و آن را در زمین فروکنند و کشند تا استواری زمین معلوم گردانند، (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، رسنی است بر یکسر آن گلوله ای از آهن و مانند آن بنایان را، گلوله ای از سنگ یا برنج و آهن بقدر گردکان که ریسمان بدان بندند و بنایان از فراز دیواری که در کار بنا کردند فروگذارند تا براستای آن ریسمان کجی و برآمدگی دوش دیوار از آن معلوم کنند، (از بهار عجم) (از آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام)، گلوله ای است از برنج و آهن و سنگ بریسمان آویخته که معماران کجی و راستی دیوار بدان معلوم کنند، (از غیاث)، سنگ بنایان که بدان راستی دیوار معلوم نمایند ریسمانی است که دریک سر او چیزی ثقیل بندند و برابر دیواری که در کاربنا کردنند فروگذارند: تا دیوار دل بیقرارت جهت ساختن طاق و درگاه مانند شاقول پیوسته سرنگون آویخته، (رفیع واعظ در ابواب الجنان از آنندراج)،
چو شاقولش این رنگ ناریخته
دل من بمویی است آویخته،
طاهروحید (از آنندراج)،
گلولۀ فلزی یا سنگی بریسمان کرده که از گونیا بیاویزند تا بدان هنگام حرکت دادن گونیا بر سطح زمین همواری زمین معلوم کنند، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)، شاغولی، شاهول، (حبیش تفلیسی)، فادن، چون علاقه بدست گیرند (از اصطرلاب) شاقولی در میان باریک بندند و از زیر عروه فروگذارند، (یادداشت مؤلف از رسالۀ خطی)، نرۀ مرد، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، آلت تناسل مرد، (لسان العرب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(هََقَ / قُو)
هم مذهب و هم مشرب. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شِ)
قسمی تپانچه دارای شش لولۀ گردان و به هر یک تیری. آلتی آچلان. طپانچه. رولور1. حاجت. (یادداشت مؤلف). سلاح آتشی کوچک دستی که جای شش فشنگ دارد
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو)
خوش قول. آنکه بقول خود وفا کند. آنکه پیمان و قول خود را نشکند. آنکه آنچه قول دهد انجام دهد
لغت نامه دهخدا
(خُ فِ قَ / قُو)
بدقولی، عدم وفای بقول. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(قَ / قُو)
مرکّب از: بی + قول، بی گفتار، کلاه علامت منصب و مقام است و بی کلاهی کنایه از فقد مقام. در مقابل کلاهدار و صاحب کلاه کنایه از صاحب تاج است به معنی پادشاه:
مبین حقیر گدایان عشق را کاین قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(خوَشْ / خُشْ قَ / قُو)
صادق الوعده. آنکه در قول خود خلاف نکند. خوش عهد. مقابل بدقول
لغت نامه دهخدا
تصویری از هم قول
تصویر هم قول
همداستان همزبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک قول
تصویر یک قول
یک زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوشقول
تصویر خوشقول
خوش زبان پیمان پاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش قولی
تصویر خوش قولی
عمل خوش قول مقابل بد قولی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خط اول
تصویر خط اول
نخستین وات، گواژ (کنایه) خدایخانه، تختگاه خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوش قول
تصویر خوش قول
کسیکه به قول و وعده خود عمل کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به قول
تصویر به قول
به گفته ی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاقول
تصویر شاقول
پارسی تازی گشته شاغول ازابزارهای ساختمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از به قول
تصویر به قول
به گفته
فرهنگ واژه فارسی سره
متفق الرأی، متفق القول، هم پیمان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوش پیمان، خوش عهد، صادق الوعد، وفادار
متضاد: بدقول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
میان استخوان دو کتف، خوش خبر
فرهنگ گویش مازندرانی
از طریق بوسه، دل جویی کردن از راه بوسیدن
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش خوان خوش صدا
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش باسن
فرهنگ گویش مازندرانی
لاف زن، دروغگو، جای بوسه
فرهنگ گویش مازندرانی
بزرگ سرین
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش نام
فرهنگ گویش مازندرانی
خوش پیمان، متعهد
فرهنگ گویش مازندرانی
آب خوردنی
فرهنگ گویش مازندرانی